تئاتر ابسورد تئاتری بیکرانه و بیمرز است و برخلاف نظر ارسطو در آن «تقلید از کنش بشری» و به ویژه تعیین حد و مرز این تقلید جایی ندارد. تئاتر ابسورد نه چون حد و منطق و کرانه، که چون کویر است. پشت هر تپۀ شنی کرانهای نو وجود دارد و تعداد بیشمار تپههای شنی یعنی همان بی کرانگی. «انتها»یی در کار نیست و هر کس که این کویر را طی میکند، مجبور است بیهدف و حتی بیجهت به پیش برود. تغییر معنا هیچ معنایی ندارد. تئاتر ابسورد مواجههای دوقطبی است. انسان در تئاتر ابسورد شیزوفرن است. عطش او برای درک جهان جز بیمعنایی چیزی به همراه ندارد. پس منطق وجودی و منطق زنده بودن او جز تکهپارگی نخواهد بود.
معرفي كتاب:
تئاتري كه در اين كتاب سخن از آن است، به هيچ وجه دغدغه صرفا جمع محدودي از روشنفكران نيست. اين تئاتر ميتواند زباني تازه، ايدههايي تازه، و رهيافتهايي تازه و فلسفهاي پر شور و تازه، فراهم كند تا، در آيندهاي نه چندان دور، شيوههاي تفكر و احساس عامه مردم را تغيير دهد. به علاوه من معتقدم درك اين نوع تئاتر، كه هنوز بعضي از منتقدان آن را به اشتباه ميفهمند، به درك گرايشهاي رايج تفكر در ساير زمينهها نيز كمك ميكند، يا دستكم نشان ميدهد كه چگونه قراردادي تازه از اين نوع، بازتاب تغييراتي است كه در نيم قرن اخير در علوم، فلسفه و روانشناسي رخ داده است. تئاتر، بي اينكه مانند رسانههاي جمعي باشد، هنريست كه بيش از شعر يا نقاشي انتزاعي حاصل كار گروهي است، نوعي فصل مشترك است، جايي است كه گرايشهاي عميقتر تفكر در حال تغيير، براي اولينبار، به مخاطبان گستردهتر عرضه ميشود.